ن : ستایش
ت : سه شنبه 8 / 11 / 1391
ز : 21:39 |
+
كوله پشتیاش را برداشت و راه افتاد.
رفت كه دنبال خدا بگردد و گفت: تا كولهام از خدا پر نشود برنخواهم گشت
نهالی رنجور و كوچك كنار راه ایستاده بود، مسافر با خندهای رو به درخت گفت: چه تلخ است كنار جاده بودن و نرفتن.
درخت زیرلب گفت: ولی تلخ تر آن است كه بروی و بی ره آورد برگردی
كاش میدانستی آنچه در جستوجوی آنی، همینجاست ...
نظرات شما عزیزان: