ن : ستایش
ت : سه شنبه 8 / 11 / 1391
ز : 14:20 |
+
روی آن شیشه تبدار تو را " ها " کردم
اسم زیبای تو را با نفسم جا کردم
حرف با برف زدم سوززمستانی را
با بخار نفسم وصل به گرما کردم
شیشه بد جور دلش ابری و بارانی شد
شیشه را یک شبه تبدیل به دریا کردم
عرق سردی به پیشانی آن شیشه نشست
تا به امید ورود تو دهان وا کردم
در هوای نفسم گم شده بودی ای عشق
با سرانگشت تو را گشتم و پیدا کردم
با سرانگشت کشیدم به دلش عکس تو را
عکس زیبای تو را سیر تماشا کردم
و به عشق تو فرآیند تنفس را هم
جذب اکسیژن چشمان تو معنا کردم
باز با بازدمی اسم تو بر شیشه نشست
من دمم را به امید تو مسیحا کردم
پنجره دفترم امروز شد و شیشه غزل
و من امروز براین شیشه تو را \" ها \" کردم
آن قدر آه کشیدم که تو این شعر شدی

نظرات شما عزیزان:
Rad 
ساعت12:00---28 بهمن 1391
سلام ستايش خانم
شما نيز وبلاگتون فوق العاده است
هر با مطالبتونو مي خونم احساساتم رقيق مي شن و از چشمام مي چكن
ي چند روزي مشهد هستم
براي شما ارامش و صبر و براي مادر نيز سلامتي ارزو مي كنم خدا رحمت كنه پدر بزرگوارتون رو كلي دلم مي گيره وقتي ازش اينجوري مي نويسين
اين شعري رو كه گذاشتين خيلي دوست مي دارم
اسم خودمم هست توي شعر ذوق مررررررررگ شدم
موفق باشين و شاد
راستي ممنونم ب وبلاگم سر مي زنين
Rad 
ساعت2:08---28 بهمن 1391
سلام ستايش خانم
شما نيز وبلاگتون فوق العاده است
هر با مطالبتونو مي خونم احساساتم رقيق مي شن و از چشمام مي چكن
ي چند روزي مشهد هستم
براي شما ارامش و صبر و براي مادر نيز سلامتي ارزو مي كنم خدا رحمت كنه پدر بزرگوارتون رو كلي دلم مي گيره وقتي ازش اينجوري مي نويسين
اين شعري رو كه گذاشتين خيلي دوست مي دارم
اسم خودمم هست توي شعر ذوق مررررررررگ شدم
موفق باشين و شاد
راستي ممنونم ب وبلاگم سر مي زنين